با شما هستم که هنوز ظهر نشده ، شرح حال بیمارت را نگرفته ،برای بیمار Progress note ننوشته ارام ارام از درب بیمارستان خارج میشوی .
با شما هستم که خسته از مهمانی شب قبل ساعت نه صبح راهی بیمارستان میشوی .
با شما هستم که بعوض ساده پوشی و آراستگی در شأن یک پزشک چنان وارد بیمارستان میشوی که انگار به مهمانی میروی و در طول روز همیشه دلواپس سرو وضعت میمانی ، آره با شما هستم .
با شما هستم فرزند بازیگوش من که در راند بالینی سعی میکنی در معرض دید نباشی و گاهی زود خسته میشوی و فن کویل اطاق بیمار را صندلی تصور میکنی .
و با شما هستم که همیشه تلفن همراهت زنگ میخورد و مانع آموزش دیگران هم میشوی .
راستی شما نمی خواهی پزشک موفقی باشی ؟ نمی خواهی در آینده درد ها را تسکین دهی و بر زخم ها مرحم شفابخش باشی؟ نمی خواهی همانطور که در تصور دیگران هست فرشته نجات باشی ؟مردم گاهی بما میگویند اول خدا بعد شما ،شنیدی …
همیشه در طول دوران فعالیتم در بخش گوارش بیمارستان دکتر شریعتی با دانشجویانی تماس داشتم که شیفته تلاششان میشدی ،آنها بیقرا اموختن بودند تا ساعت ۹ شب در بخش برای یادگیری میرفتند و می آمدند ،دنبال دستیاران راه می افتادند که معاینه ای را به آنها بیاموزند و یا زیر نظرشان برای بیمار لوله مری معده تعبیه گنند .
در زمان دستیاری من وقتی سال سوم بودم در سال ۱۳۶۳دختردانشجوئی بود که بیشتر شب ها اختیاری کشیک بیمارستان بود، آنوقت ها دانشجو برنامه کشیک نداشت و ایشان در همه بخش ها بدنبال بیمار جالب ،یافته بالینی جالب بود و کشته مرده آموختن و گاهی از سئوالهایش خسته میشدیم او مثل سایه دنبال ما بود ،و ما گاهی از دستش خودمان را مخفی میکردیم .اگر مریضی را معاینه میکردیم باید برایش توضیح میدادیم چه یافته هائی داشتیم و تازه باید باو یاد میدادیم چگونه دنبال این یافته باشد و آنرا حس کند در حالی که دانشجوی بخش ما نبود ، باور میکنید همه دستیاران و اساتید را با نام پدر و مادرشان هم می شناخت . کشیک های بیمارستان دکتر شریعتی بسیار سنگین بود وآن سالها هرشب فقط یک تا دو دستیار داخلی کشیک بودند .
یک شب ساعت چهار بعد از نیمه شب بعد از یک کشیک سنگین وقتی خواستم در طبقه پنجم بیمارستان در اطاق دستیاران استراحتی داشته باشم دم در اطاق با ایشان مواجه شدم و خواهش کردند با ایشان بیماری را معاینه کنم ،و گله من که نائی ندارم بماند صبح ، وارد اطاق شدم و دراز کشیدم هنوز پلکهایم سنگین نشده بود که تلفن زنگ زد و از انطرف استادم دکتر فروزنده گلایه را شروع کرد که دکتر سلیمانی برو این بیمار را با این دانشجو ببین و عصبانی هم نباش ایشان این وقت شب بمن زنگ زده که از شما بخواهم بیمار را با ایشان معاینه کنید . و پاسخ من فقط چشم بود و بلندشدم .
بعضی از دانشجویان تا سه بیمار جدید در روز نمیدیدند از بیمارستان خارج نمیشدند .گاهی سر از اورژانس در می آوردند و گاهی از بخش جراحی به سفارش دوستش که روی فلان تخت بیمار جالب بستری شده برو ببین .
در سال ۱۳۷۱ که منزلم در نازی آباد بود هر بار چند دانشجو سوار پیکان سبز رنگ من میشدند که ماهم میخواهیم برویم نازی آباد ،منزلمان آنجاست و در طول راه همیشه بحت علمی داشتیم وهمه آنها بازار دوم نازی آباد قبل از مقصد من پیاده میشدند .و در پایان دوره متوجه شدم هیچکدام آنها نازی آبادی نبودند و فقط برای بحث های بالینی با من می آمدند و بعد بر میگشتند و این دانشجویان ستودنی بودند .
یکی از ماموریت های دانشچویان در بخش گوارش شکار یافته های بالینی جالب بود که به آن تصاویر نمره تشویقی میدادم نمیدانم سال ۱۳۸۵ بود یا ۱۳۸۶ دانشجوئی داشتیم بنام خانم سلیمانی بسیار علاقه مند بود بنظرم در تصویر ابتدای مقاله نفر اول در سمت راست باشد ایشان در ناخن بیماری که کانسر معده داشته متوجه علامت بالینی Muehrcke’s nails (دو باند موازی رنگ پریده در عرض ناخن) شد و بیمار بسیار ناراضی از درمان بود و عصبانی و من شاهد بودم که او چقدر تلاش کرد تا از این یافته نادر تصویر تهیه کند و من هنوز در شبکه های جهانی تصویری بهتر از آن ندیدم .یاد ایشان بخیر .
در عوض با دانشجویانی مواجه میشدم که تا پایان دوره در بخش گوارش گوشی با خودش نمی آورد ،شاید فکر میکرد در این بخش بیماران فقط شکم دارند و لا غیر و باید فقط شکم معاینه را کرد و من میدانم بعضی ها در بخش قلب هم گوشی نمی آوردند . و همین این ها Logbook نداشتند و هر روز برای بیمارشان سه خط یادداشت نمی نوشتند . دانشجوی امروز باید بداند نسبت به ۴۵ سال قبل ساعات آموزش اساتید در بالین به ۲۵% تقلیل پیدا کرده با این زمان کم ما فقط میتوانیم حداکثر ۴۰% نیاز های آموزشی آنها را بر طرف کنیم و ۶۰% بقیه را باید خود آنها بجویند .
میگویند پزشکی هنر است ،و پزشک هنرمند کسی است :۱- خوب از بیمار تاریخچه بگیرد ۲- بخوبی بیمار را معاینه کند ۳- تعامل خوب و موثر(Good communication) با بیمار داشته باشد ۴- تصمیم گیری مناسب (Good decision making) داشته باشد .
و این هنر ها را کسب نمی کنی مگر با دانش اندوزی و تجربه یعنی هی بیمار ببینی ،هی بیمار ببینی،هی بیمار ببینی،در باره بیمارت مطالعه کنی ،مطالعه کنی و تصمیم بگیری .
دانشجوی عزیزثابت شده که مغز من و شما نمتواند نوشته هائی را که میخوانیم بخوبی بخاطر بسپارد ،مغز تصویری را که دیده حفظ میکند ،فیلمی را که دیده راحت حفظ میکند ،مشاهده طریقه انجام یک اقدام بالینی توسط استاد بخوبی حفظ میشود و مهمتر از همه تمام رفتارت در وقت انجام یک معاینه ،یا گرفتن تاریخچه بی کم و کاست در مغزت حفظ میشود و این یعنی در دوره بالینی هر چه بیشتر در بیمارستان باش ،بیمار ببین ، و سپس در مورد بیمارانت مطالعه کن و سعی کنی در پایان سئوال بی پاسخی نداشته باشی و دیر وقت با خیالی آسوده و با اعتماد بنفس از درب بیمارستان خارج شو و بدان راه رفتن در راهرو های بیمارستان هم میتواند آموزنده باشد … ادامه دارد